قطعه ای از لالایی شروعَ درد، چاشنی روزهای کودکیم ،
زمزمه ساعتی عاشقی ، تکیه بر پستِ فراموشی ، تنها
دغدغه هایش شلیکِ سرکشَ نامهربانی به زاغه مهمات
آسودگی خیال. انقراضِ کهولتِ گفتار، آرزویم و ارشد
زیبایی افتخار . پاشیدن ِ از درون آغاز راهیست که
صدای پاشنه های مسنّش ، کوبنده قفسی گرفتار آمده در
کویر حیرانی .
خوابم نمی بَرَد از صدای درد ، آری صدای درد .
درباره این سایت